بتاب ای عشق در دیده بخوابان رازهایم را
چو مهتابی بزن درد دل بنوش آن آبهایم را
دل آزرده شدم از او و سالی چند دلگــــیرم
بیا در محفل غم ها بخوان آن درد هایم را
بدین دیوار شب تابش نجوییده دل آرامی
نهیب بوسه های گل گمان با خوانده هایم را
بپوشان جامه ی ستری به درد دل و ناکامی
بیا بی تو که در مستم به تاریکی صفایم را
در این وادی غم دیده شبح در یک بیابانی
بتازان شیهه ی گرگان بزن با مشت هایم را
صبا خورشید جوییده درون قلب و دل زنده
چو ناگه مهتری آید درون کاخ هایـــــــــــم را
صنم بی تو در این زندان و نای زنده ماندن نیست
که بی تو دل پریشان است و جویای وفایــــــــــم را
جاسم ثعلبی 02/12/1390
:: برچسبها:
بتاب ای عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 1647
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4